# زندگی با حکمت غمگینانه
به نظرم آدمها در یک طیف زندگی میکنند. زندگی بر پایهی شانس در یک سو، زندگی برپایهی اراده در سوی دیگر. توزیع این نمودار هم نرمال است. اکثریت آدمها در میانهی طیف زندگی میکنند.
قصههایی که مینویسم؛ از خودم یا آدمها، اینجاست.
12 نوشته
به نظرم آدمها در یک طیف زندگی میکنند. زندگی بر پایهی شانس در یک سو، زندگی برپایهی اراده در سوی دیگر. توزیع این نمودار هم نرمال است. اکثریت آدمها در میانهی طیف زندگی میکنند.
مرد سکوت کرده. با همان چشمها. پاپا میپرسد که: «حالت چطور است پیرمرد؟ تو را اینطرفها ندیده بودم.» مرد هنوز سکوت میکند. همینگوی به این فکر میکند که چرا از چهرهی این مرد، هیچچیز در نمیآید. نکند داستایوفسکی برگشته و دارد اینطور ورودش را اعلام میکند؟
نشسته بودند میان جمعیت، بین دو گنبد. میدان نقش جهان با این چیزهاست که جالب است. آواز میخواندند و بعد ناگهان میرفتند سراغِ خاطراتشان. وقتی تعداد سالهای پشت سر، بیشتر از سالهای پیشرو باشد، تو ناخودآگاه در گذشته سیر میکنی. خاطرات خوبِ آن روزها؛ آواها و آوازها.
مسئله پیرنگهاست. همین داستان در پیرنگ دیگری میتوانست یک داستان حماسی و بسار معنوی از کار در بیاید. اما پیرنگ توحید، پیرنگ «چرا» نیست؛ «چطور» است. این تامین کننده معنی زندگی او، در لحظات سخت بوده.
«آنچه در کتابها پیدا نمیکنیم، داستان زندگی خودمان است. مطالعهی داستان زندگیمان، با همهی اتفاقات به ظاهر معمولی و همهی آن احساسات عادی، فضیلت را عمیقتر به ما میشناساند، تا آثار ارسطو.»