صفحه 8

# روزنوشت‌ها

از مشاهدات روزانه‌ام در روزنوشت‌ها می‌نویسم.

برچسب

78 نوشته

# هلالی شد تنم زین غم

دو صدا در دنیا وجود دارد و هر آدم را که ببینی با یکی از آن‌ها پا به این دنیا می‌گذارد. صداهایی خستگی ناپذیر که به مانند تقدیر، در سرهای ما ساکن می‌شوند. یکی صدای زندگی و دیگری صدای مرگ. می‌گویند آدمی، حیوانی‌ست ناتمام. یعنی خودش ذات خودش را می‌سازد. اما به گمانم بعضی از ما از همان ابتدا تمام شده‌ایم. مرا همیشه مرگ صدا می‌زده. ساده نیست که خودمان را فریب دهیم؛ من داده‌ام هربار که تو را دیده‌ام. تو صدای زندگی بودی. تو روشنی‌ای بودی که من در خود می‌جستم. اما همیشه دیوار آن‌جا بود. یک فاصله به وسعت

# در باب: چشم‌ها

خدایان قدیم را دفن کردند، بی‌خدای جدید. حالا ما میلیون‌ها عکس را نگاه می‌کنیم، بی‌ تغییر. پتک کافکا را در پستوها پنهان کرده‌اند و پیامبران خوابیده‌اند.

# کاما و نقش آن در فردیت (۴)

حالا هنوز هم بعد از هزاران سال، غروب غم‌انگیز است. نفرینِ نیستیِ عشق. اگر تولستوی هنر را وصل کردن آدم‌ها به‌هم می‌دید، آدم‌هایی که ما را عاشق می‌کنند، شفاف‌ترین نوع هنر را هدیه می‌دهند. به ما. با اتصال ما به همه‌ی عاشق‌های جهان.

# در باب: دوستی

کهن‌الگوی دوست را ساختیم، برای فرار از رنجِ یک بودن. که ما اولین نیستیم. دوست‌های ما در بدبختی ما مشترک‌اند و آن‌وقت تحمل رنج ساده‌تر. این است که در تمام دنیا، دوستی‌ها انقضا دارند.

# دودها و آواها

که آدم‌ها، آن‌جا زنده‌اند. له و خم و چروکیده، اما شفاف‌اند. حالت را دگرگون می‌کنند، اما اصیل‌اند. فوتبال‌های مهم را آن‌جا دیده‌ام معمولا. خندیده‌ام، اشک ریخته‌ام. با بعضی‌هایشان کل‌کل دارم.