تصمیم گرفتهام برای چهل روز، هر روز یک یادداشت در روزنوشتها بنویسم. تا نوشتن از خودم یادم نرود. همچنین نوشتن منظم، فکر کردنمان را شفافتر میکند.
دلیل دیگر و مستترش هم احتمالا این است که نمیخواهم این بخش از سایت خالی بماند! همین انگیزه خوبی شده برای دوباره نوشتن.
«هنر همیشه بر حق بودن» آنجا که مسئله از دید ما تعریف میشود، به صورت پیشفرض درون ما وجود دارد.
ما میدانیم که چگونه در بحث پیروز شویم. ما اغلب خودمان را شخصیت درست ماجرا میدانیم.
اگر در مجادلات از هر یک از طرفین بپرسید که چه کسی را بر حق میدانند، لیستشان تنها شامل یک اسم است: «من»
تاریخ شفاهی عکاسی را با اختراع دوربین، شروع میکنند. دوربین آمد برای دیدن و منتظر ماندن. برای مکث.
اول نقاشان را نجات داد؛ از به تصویر کشیدن دنیایی که قبلا وجود داشت. بعد جاودانگی مشترک شد بین این دو.
فردیت! یک نفر شدن. مابقی زیستن آن چیزی است که میدانیم. هر روز اندکی بیشتر از دیروز. تنهایی بهای نخستین و کمترین بهای رهایی از جمع است ولی این جمع، این دیگران نه فقط دوزخ ما بلکه رهایی ما نیز هستند.
مدتیست که به نظرم میرسد دارم توی دنیای «میرا» زندگی میکنم؛ البته دقیقا نه آن دنیایی که کریستوفر فرانک میدید، جزئیات به یادم نمانده، بلکه دنیایی شفاف و شیشهای. اینکه مردم همهچیز را میبینند. مرا با حال ناخوش ابدیام، فرستادهاند خط مقدم بدبختیها. رهبری سازمان. چشم در چشم شدن با سرمایهگذارها؛ جلسات گروهی و شوراها. و حالا احساس میکنم زمینهایم اشغال شده و تجاوزها رخ داده. غرب حالا بیش از هر زمانی پیرو مذهبهاست. باورهایی نیرومند که شکی در آنها راه پیدا نمیکند. باورهایی به آزادی مطلق، د