# با مشکل پایانهای باز در زندگیات چه میکنی؟
من میتوانم یک نمایشگاه برگزار کنم. در یک مجمتع سه طبقه؛ در هر طبقه دو گالری و در هر گالری ۴۰ قاب. من میتوانم نمایشگاهی به بزرگی کل این مجتمع برگزار کنم؛ از چه؟ از کارهای نیمهتمامی که در زندگی دارم.
صفحه 6
از مشاهدات روزانهام در روزنوشتها مینویسم.
78 نوشته
من میتوانم یک نمایشگاه برگزار کنم. در یک مجمتع سه طبقه؛ در هر طبقه دو گالری و در هر گالری ۴۰ قاب. من میتوانم نمایشگاهی به بزرگی کل این مجتمع برگزار کنم؛ از چه؟ از کارهای نیمهتمامی که در زندگی دارم.
دریافته بودم که غم، در آخرین شکل خود، با همهی چیزهایی که ما را انسان میکند، ترکیب میشود. با خاطرات، خواستهها، اندیشهها و خوشیها. پسزمینهی همهشان میشود غم؛ با همان صورت قبل.
غمناکترین روزهایی که در ذهنم مانده، آن روزیست که خبر زدند، هواپیمای خبرنگاران با ساختمان مسکونی برخورد کرده. ۱۳۰ نفر جان باخته بودند.
ما بردهی عادتهای کوچکیم. از آنطرف چیزی داریم قدرتمند که همیشه با ماست.خیالخیال ابزاریست که انحصارا در ما نصب شده است. احتمالا یکی از جدیترین نشانههای آزادیِ ما. شنیدهاید که آدمها حبس میشوند اما خیالهایشان نه. حتی بهتر، آدمها میمیرند اما خیالهایشان نه.
اما فهمیدم مسئلهم جاودانگیست. اینکه چطور محیط را تغییر دهم؛ به نفع خودم. نتیجه آنکه برای ایجاد تعادل بین اخلاقگرایی قدیمم با این مسئله، تلاش کردم نفع خودم را به نفع جمعی آدمها نزدیک کنم.