# Oops, Code Is Cool
آدم می نویسد و خالی می شود و آشغال های درونش را می ریزد بیرون، بعد خسته می شود و نمی نویسد و درونش پر ار کثافت می شود و باز می نویسد تا آشغال های درونش را بریزد بیرون. این لوپ، این لوپ، خیلی لعنتی است.
صفحه 14
از مشاهدات روزانهام در روزنوشتها مینویسم.
78 نوشته
آدم می نویسد و خالی می شود و آشغال های درونش را می ریزد بیرون، بعد خسته می شود و نمی نویسد و درونش پر ار کثافت می شود و باز می نویسد تا آشغال های درونش را بریزد بیرون. این لوپ، این لوپ، خیلی لعنتی است.
رفتیم و رفتیم و رفتیم، بعد باز هم رفتیم و رفتیم و رفتیم، بعد یک نفر پیدا شد و گفت تهِ این مسیر بن بست است و ما همچنان رفتیم؛ زمان گذشت و پیشِ خودمان فکر کردیم که نکند آن بخت برگشته راست می گفته، نکند او تهِ مسیر را دیده بوده، بعد دیدیم ولی نمی شود نرویم، عادت کرده ایم. سال ها این را برایمان گفته بودند که ترکِ عادت موجبِ مرض است؛ نمی شد نرویم و باز رفتیم و رفتیم و رفتیم، یک نفر را دیدیم که دارد بر می گردد؛ این جور مواقع آدم شک می کند، ما هم کردیم، اما بعد دیدیم انگار یک جای کار می لنگد، آخرش به ا
تمامِ نقاشیهای ونگوگ خلاصه میشود در دو سالِ بعد از آن، می دانی ونگوگِ دیوانه، بعد از آن دنیا را تغییر داد؛ اما آدم است دیگر بالاخره یک جا میبُرَد، حالا هی برو نقاشی «شب پر ستاره» و «دروازه ابدیت» بکش، اینها که برای آدم، دلبر نمیشود، می شود؟
از اندک تفریحاتی که برایم مانده است، هفتهای یک بار رفتن به آب انار فروشیِ هم جوارِ سی و سه پل است و کافه رادیو؛ آنقدر به اولی وفادار بودهام، که صاحبِ آب انار فروشی، از فرسنگها تشخیصام میدهد، گاهی اگر در بازهی مشخصی به سراغش نروم، نگرانم میشود. حتا یک بار برای تولدم، مرا با آب انارهایش سورپرایز کرد. راستش هیچوقت نفهمیدم تاریخِ تولدم را از کجا فهمیده بود؛ خودش که می گفت، خودم گفتهام. اگر خلاصهاش کنم، رابطهی من و آب انارهایش، قویتر از چیزیست که فکرش را کنم. یک بار با آب انار اوردوز ک
این بومها را میبینید؟ اینها قاتلان انسانها هستند. بوم و ناگهان یک انسان میمیرد؛ روحاش را میگویم، گاهی هم این بوم میزند به جسمش.