# دربارهی آفرینش
ذات متناقض پروردگار، جاودانگی در چنین زمانی به دنیای ما وارد میشود. او در یک زمان هم خیر است و هم شر. و آنوقت انسان امکان بروز خودش را مییابد؛ وقتی اضدادِ وجودش را میپذیرد؛
صفحه 10
از مشاهدات روزانهام در روزنوشتها مینویسم.
78 نوشته
ذات متناقض پروردگار، جاودانگی در چنین زمانی به دنیای ما وارد میشود. او در یک زمان هم خیر است و هم شر. و آنوقت انسان امکان بروز خودش را مییابد؛ وقتی اضدادِ وجودش را میپذیرد؛
برای من، جستجو از همان سالهای اول آغاز شد. وقتی آدم عمیقا چیزی را ندارد، و نمیداند چه ندارد، آنوقت مسیرها یکی میشوند. مسیرها که یکی میشوند، طولانی میشود راه. و احتمال نرسیدن بیشتر. اگر فقط کمی صادق باشم، بد نبود.
که هنر تو باشی و اینها همه حاشیهاند. همهشان گذشت. من هنوز همان پسربچهای باشم که بعد از هر بار مسواک، روبروی آینه، سفید بودن دندانهایش را میبیند. و تو نامهی تبریک تولد بدهی و همهمان یک سال پیرتر شده باشیم؛
یونگ در خاطراتش مینویسد زنی را میبیند هفتاد ساله. هیچکس از کارمندان تیمارستان، ورود او را به خاطر ندارد. آخرین کارمندی که ورودش را دیده، بیست سال قبل مردهاست. برای پنجاه سال، یک آدم را میاندازند تیمارستان؛ دیوانگی منظرهی ویرانیِ آدمهاست. ترک خود، به قصد فراموشی در تاریکیها؛ آخرین تلاشهای یک ذهن نیمه آگاه، برای فراموشی... زن اغلب، حرکات عجیبی دارد. دستهایش را تکان میدهد، با پاهایش انگار چیزی را نگه میدارد؛ و سخن نمیگوید. چه کسی انتهای راهرو را دیده؟ آنجا که نور، راه گم میکند و تار
رهگذری شدهام؛ تاریک. شبها خنزر پنزرها را جمع میکند و میزند به راه. همهاش یکجور شکنجه است. مضطرب، در غار. خلاصه شدهام در یکسری خوابهای تکراری.